18 اسفند ماه 99 بود ؛غم دنیا روی دلم نشست. فکر سیسال پیش رو رو میکردم و خب تقریبا یادم رفته بود که چرا تصمیم گرفتم این مسیر رو انتخاب کنم. در نقطهای ایستاده بودم که دوستانم همگی طوری قدم بر میداشتن که تهش به مهاجرت ختم بشه؛ من کجا بودم؟ همون روز حکمم رو تحویل گرفتم. کارمند رسمی آزمایشی دول صبح که از خواب پا میشم......
ما را در سایت صبح که از خواب پا میشم... دنبال می کنید
اولین روز از بیست و یک سالگیام روی قله از من پرسید: خب برنامهت برای زندگی چیه؟
مکث کردم و گفتم: خب اول از همه میخوام زنده بمونم.
احتمالا این حرف از من نیست. در چند ماه گذشته تقریبا هرروز مرگ را مطلوبتر دیدهبودم. اما یک لحظه خواستم که زنده باشم. یادم هست که سال قبل درست در روزهای انتخاب رشته دا صبح که از خواب پا میشم......
ما را در سایت صبح که از خواب پا میشم... دنبال می کنید
روزی که به بیان آمدم بلاگفا نابود شده بود و انگار این سرویس دهنده داخلی حسابی برای کاربران وبلاگنویس دوستداشتنی بود و کاربری سادهتری هم داشت. آمدم و چند سالی نوشتم. دوستان زیادی از همین طریق پیدا کردم. اما متاسفانه به دلایل مختلفی که مهمترینشان ضعف وحشتناک بیان در پاسخگویی و پیگیری مشکلات کاربر صبح که از خواب پا میشم......
ما را در سایت صبح که از خواب پا میشم... دنبال می کنید